شغلش خطاطی بوده اما تراخم چشم، کارش را به اینجا کشانده: «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت.» سه پسر دارد و یک دختر.
شب های تهران چگونه است و افراد بی خانمان چگونه سیاهی سرد را به صبح متصل می کنند.
به گزارش عصرایران، سعید برآبادی خبرنگار روزنامه شرق در شماره امروز این روزنامه گزارش زیر را منتشر کرده است:
این تکه از گزارش را نه به عنوان مقدمه یا به قول مطبوعاتیها «لید»، بلکه به عنوان یک حاشیهنویسی بر این گزارش بخوانید؛ چراکه نه مرتبط با گزارش است و نه در محتوای آن تغییری ایجاد میکند. هدف از نوشتن آن هم مختصر به این است که بگوییم خواننده این صفحه قرار است چه بخواند. این گزارشی است از یک راهپیمایی چهارساعته که از ساعت هفت تا ١١ شنبهشب در حد فاصل چهارراه ولیعصر تا میدان راهآهن اتفاق افتاد.
برنامه این بود برویم سراغ گدایان و متکدیانی که در اصلیترین خیابان شهر، هر روز و هر ساعت میبینیمشان؛ اما کمتر توجهی به آنها داریم.
دلیلش هم ساده بود؛ به نظر میرسد آنها خیلی هم اهل دروغ و دغل نباشند، به نظر میرسد این زمستان، آنها را هم آنقدر تحت فشار گذاشته که مجبور هستند برای سیرکردن شکمشان، دست جلوی دیگران دراز کنند. این گزارش اما برای سوگواری و دلسوزی نوشته نشده، تنها قرار است از دریچه آن، با واقعیت فقری روبهرو شویم که حالا کاملا از زیر پوست شهر بیرون زده و در حال خودنمایی است. پرده اول؛ گشنمه
چهارراه ولیعصر شلوغتر از همیشه. مردم از ترس سرما، زودتر آمدهاند دوردورشان را بکنند و برگردند توی خانه. یک ضلع از چهارراه در قرق گشت ارشاد است، آن سه ضلع دیگر، دستفروشها ردیف به ردیف ایستادهاند و دستهایشان را به هم میمالند و جنسشان را داد میزنند.
کنار رندهفروشها و آنهایی که خنزرپنزر بدل میفروشند، مردی کرچکرده و سرش پایین است. با لُنگ دستش را تا آرنج بسته و از لای موهای سر و صورتش نمیشود تشخیص داد چرت میزند یا خمار است.